ما گاهی یادمان میرود روحمان دقیقا چه چیزی احتیاج دارد.

مثل من که دیروز فهمیدم روحم دلتنگ موسیقیست. نه وما نوایی که به گوش برسد که نوایی آشنا که بتوان با آن زمزمه کرد. همین قدر ساده و پیش پا افتاده. اما همان پنج دقیقه ای که با ویگن همخوانی کردم و بعدش هم عارف، مرا پرواز داد و از شوق لبریز کرد. 

میدانم اگر الان بخوابم فردا کوه غصه است که با تلنگری از خواب بیدارم می کند و مجبور می شوم آرایش کنم و موهایم را درست کنم؛ لباس هایم را عوض کنم و در آینه به شرقی ترین قیافه ی موجود در این شهر خیره شوم و از نترسیدن برایش بگویم اما مگر راهی جز این هم هست؟

بی خوابی به گونه ای دیگر تشویش زاست.

من به فردا عصر فکر می کنم به لحظه ای که دوباره برای چند ساعتی فارغ از هر فکری خوشحال باشم بی دلیل. 

حال که دیگر نمی توان امیدوار بود پس تنها شاد باشم.

باید دید موسیقی فردا چیست.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها